رخداد های چند روز گذشته
سلام به مهراسای گلم
ببخشید خیلی وقته نتونستم بیام اپ کنم اخه لب تاب همایونی مشکل داشت تا بابا وقت کرد و درستش کرد طول کشید
خلاصه خانم خانما بریم سر گپ و گفت خودمون
چند روز پیش برات کتاب داستان و کتاب شعر خریدم روزا برات میخونم
مامانی فدات شه این چند روز تکون هات بیشتر شده
دیروز وقتی نفسمو حبس میکردم لرزش هات از روزی لباسم معلوم میشد
راستی بگم برات از اون شب که رفتیم سونو
صبحش که بابا رفته بود نوبت بگیره بهش گفته بودن چون سونو کالر هست هر وقت نوبت بگیری باید اخرین نفر برم داخل
خلاصه به ما گفت 9 بیا اما...زهی
ساعت یه ربع به 11 رفتیم داخل داشتم از استرس میمردم اخه دکتر ها سونو کالر برا همه نمینویسن
دکی که سونو میکرد گفت مشکلت چی بوده بابا
همینو که گفت من اشکام ریخت گفتم نمیدونم گفت ازدواجتون فامیلیه؟
گفتم اوهوم
گفت برا این برات نوشته که ببینه نی نیت مشکلی داره یا نه؟
موقعی که دکی داشت سونو میکرد من فقط دعا میکردم و اشک میریختم
اون لحظه اصلا برام مهم نبود دختری یا پسر فقط دلم میخواست سالم باشی
خلاصه..........
اقای دکی بعد از 20 دقیقه سونو گفت هیچ مشکلی نداره وقتی گفت اینقدر خوشحال شدم
که یادم رفت بپرسم جنسیت رو
اما خود دکی بهم گفت دخمله
وقتی اومدم بیرون به بابایی نگفتم جنسیتت رو گفتم صبر کن میفهمی
اما اون از من بی طاقت تر بود رفت از منشی دکی پرسید
بالاخره اون شب اول کلی استرس نوش جان کردیم بعدش کلی خبر خوب
یه چی میگم بین خودمون باشه
اون شب بابا هی میگفت دختر بابا مهراسا بابا(دوست داره خیلی زیاد)
منم که دیگه نگو عاشقتتتتتتتتتتتممممممممممممم