اندر حکایت این روزها
جونم برات بگه که حسابی اتیش پاره شدی
عاشق اشپزخونه و کابینت ها و یخچپالی، در یخچال رو همش با یه پلاستیک باید ببندم
جدیدا یاد گرفتی ماشین لباسشویی رو هم روشن میکنی، واسه همین باید درش رو باز بزارم تا اگه روشنش کردی شروع به کار نکنهوقتی هم درش بازه ،همه ی لباس ها رو میکشی بیرون
خونه مامان جون که میریم میری پشتی ها رو میندازی و میری پشتشون میگی دتیییییی
گوشی تلفن رو میگیری و الو میکنی و میگی آآآآآآآآ
عاشق تبلیغات تلویزیون هستی به حدی که هر وقت بخوام بی دغدغه بهت غذا بدم واست تبلیغ میزارم تو هم اینقدر گرم میشی که کم کم رو پام دراز میخوابی
خاله یه عروسک داره که میخنده وقتی اون عروسک رو میخواهی به اتاق خاله اشاره میکنی و غش غش میخندی(البته خنده زوری)
هر خوراکی که بخواهی میگی اپ اپ اپ
تمام سوراخ سمبه های خونه رو هم باید بگردیکلی به خاطر این کار زخمی شدی اما بازم ادامه میدی
وقتی چیزی میخواهی میگی اَتٍ اَتٍ
وقتی نماز میخونم مهر نماز رو برمیداری و میگی اَبَ
بعضی وقت ها هم کنترل tv رو میزنی تو سرم و خودت میگی اخ
خلاصه که همه چی ارومه من چقدر خوشحالم.................