اولین پست سال 92
الان که دارم برات این پست رو میزارم ٧٠ روز از بودنت کنار ما میگذرهو توی این ٧٠ روز به اندازه ٧٠ سال خاطره دارم
حالا بریم سر این خاطرات:
اولین معجزه ای که از چهل روزگیت دیدم این بود که از اون شب به بعد راحت میخوابی و میزاری من شب ها یه ٣.٤ ساعتی بخوابم
حالا دیگه به قشنگی من و بابا رو میشناسی و وقتی باهات حرف میزنیم تو هم به زبون خودت با ما حرف میزنی
از ١٠٠% مواقع ٨٠% باید گولزنک تو دهنت باشه در غیر این صورت سر و صدا میدی جالبیش ایناست اگه از دهنت بیا بیرون حتی اگه خواب هم باشی با چشم بسته و دهن باز دنبالش میگردی.
حالا خاطرات عید:
اولین عید ٣ نفری
بالاخره روز عید باباجون دخترمو بوس کرد. (اخه باباجون نی نی کوچولو هارو بوس نمیکنه.مامانی میگه حتی من که بچش بودم تا ٤.٥ ماهگی بوس نکرده)
١هفته از عید گذشته بود که من و جنابعالی سرما خوردیم
همچین که سرما خوردگیت خوب شد واکسن ٢ ماهگی زدی و خیلی اذیت شدی
و اخرین رخداد مهم اینکه جناب اقای پدر تکمیل ظرفیت قبول شد و رفت تهران برا ثبت نام