یک سالگی
باورم نمیشه یک ساله شدی چقدر زود گذشت ، انگار همین دیروز بود که من لحظه شماری میکردم برای دیدنت
واسه تولدت خودمو کشتم به تمام معنا یک ماه روی تم تولدت کار کردم تا یه تم خوب بشه ، تم هلو کیتی
خدا خیری به مامان جون بده که خیلی کمک حالم بود ، واسه تولد تو فسقلی کلی استرس داشتم اخرین باری که همچین استرسی داشتم واسه عروسیم بود
خلاصه که خیلی خیلی خیلی خوش گذشت با اینکه همون روز واکسن یک سالگی زده بودی اما خدا رو شکر خیلی اذیت نکردی.
خودمم برات تقویم طراحی کردم بجا کارت تشکر دادیم به مهمون ها.
عکساشو تو پست بعدی میزارم.
حالا واست بگم از کارهای جدیدت:
٢ دی اولی قدم های زندگیت رو به تنهایی برداشتی و ٦ بهمن هم دو تا مروارید بالاییت خودنمایی کردن
الان تو یک سالگی ٤تا دندون داری و به قشنگی هم راه میری
١٦ دی اولین برف زندگیتو دیدی و منم خوابوندمت بین برف ها و عکس گرفتم
وقتی از خونه میریم بیرون میگی دددد ، دالی هم یاد گرفتی سرتو میاری جلو و میگی د
حسابی شیطون شدی و میری سرتو میکنی زیر و مبل و کابینت بعدشم این قدر گریه میکنی تا بیارمت بیرون
تازگیا یاد گرفتی در یخچال و کابینت رو باز میکنی و هر چی به دستت رسید میاری بیرون
یه پا رقاص هم شدی واسه خودت هر اهنگی که باشه لا لا لا لای میکنی و دستاتو تکون میدی.
قربونت برم که روز به روز شیرین تر میشی عزیزممممممممممم