هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

شاعرانه

دخترم تاج سرم من و تو هر دو ز يك اغازيم تو همان مادر فرداهايي من همان دختر ديروزينم نقشه ي كهنه ديروزي من نقش فرداي تو نيست خوب ميدانم من با همين چشم نبايد به جهانت نگريست برسي تا به نهايت تا بدان قله اوج كه تو را لايق بود ارزويم اينست كه در اينه فردايي تو نه تو حوا باشي و نه شويت ادم همه انسان باشيم و من ان مادر ديروزي نه كه همان دختر امروز شوم و بر اين فاصله ها با قدم هاي تو پيروز شوم. ...
22 شهريور 1391

خانومی من تو هفته 21

شما چگونه تغییر میکنید؟ (والا من تا الان که همچین تغییر چشمگیری نکردم ) احتمالا شما اين روزها كاملا احساس آرامش مي كنيد. شكم شما هنوز خيلي بزرگ نشده است و بخش عمده دردها و عوارض اوليه حاملگي از بين رفته اند. هر وقت كه مي توانيد يكجا بنشينيد، لم دهيد و لذت ببريد. (من که همش خوابم و لذت میبرم ) اكنون شما مستعد ابتلا به واريس هستيد؛ خصوصا اگر مادر شما هم به اين عارضه مبتلا باشد. (خداکنه من اینجوری نشم )  يك پياده روي سريع در طول روز نيز مي تواند با افزايش سرعت گردش خون به شما كمك كند .(من که حسابی تنبل شدم از اینجا تا خونه مامانی به زور میرم ) ...
21 شهريور 1391

کلی حرف نزده

سلام خانومم سلام دخترم ببخشید مامانی این چند وقت نتونستم بیلم وبلاگت رو اپ کنم (مامانی شرمنده میشود ) یه چند روز که سرور نی نی وبلاگ داشت رشد میکرد  نمیشد بیام اخه به رشدش لطمه میزد خلاصه ..... همچین که نی نی وبلاگ خوب شد اشتراک نت ما فرت شد (یعنی به اتمام رسید ) وای مهراسا امروز وقتی دیدم بالای وبلاگت نوشته " مهراسا جان تا این لحظه ، 4 ماه و 23 روز و 14 ساعت و 35 دقیقه و 52 ثانیه تو دل مامانشه " باورم نمیشد روز ها دارن تند تند میگذرن تا تو بیایی تو بغلم پنجشنبه گذشته 20 هفته ت تموم شد و وارد هفته 21 شدی و این یعنی نصف راه رو اومدیم یه 20 هفته دیگه مونده اون هفته مثه امروز اینقدر تکون میخوردی که دلم ...
21 شهريور 1391

رخداد های چند روز گذشته

سلام به مهراسای گلم ببخشید خیلی وقته نتونستم بیام اپ کنم  اخه لب تاب همایونی مشکل داشت تا بابا وقت کرد و درستش کرد طول کشید خلاصه خانم خانما بریم سر گپ و گفت خودمون چند روز پیش برات کتاب داستان و کتاب شعر خریدم  روزا برات میخونم مامانی فدات شه این چند روز تکون هات بیشتر شده دیروز وقتی نفسمو حبس میکردم لرزش هات از روزی لباسم معلوم میشد راستی بگم برات از اون شب که رفتیم سونو صبحش که بابا رفته بود نوبت بگیره بهش گفته بودن چون سونو کالر هست هر وقت نوبت بگیری باید اخرین نفر برم داخل خلاصه به ما گفت 9 بیا اما...زهی ساعت یه ربع به 11 رفتیم داخل داشتم از استرس میمردم اخه دکتر ها سونو کالر برا همه نمی...
4 شهريور 1391