هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

شش و هفت ماهگی

1392/5/30 7:50
نویسنده : مامان عاشق
844 بازدید
اشتراک گذاری

یه مامان عاشق میخواد شروع به نوشتن کنه چشمک

بخشش مامانی اگه اینقدر دیر اومدم اینجا، حسابی سرگرمممniniweblog.com

روزها دارند تند تند میگذرن و تو داری جلو چشام بزرگ میشی و قد میکشیniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

یه کمی یواشتر خانمیییییی چشمک، بعضی وقت ها فکر میکنم اینجوری تو داری بزرگ میشی چند روز دیگه باید عروست کنمنیشخند

حالا بریم سر وقت اتفاقات این دو ماه :

امسال اولین ماه رمضون بود که 3 نفر بودیم و کنار سفره افطار یه مهمون جدید داشتیمniniweblog.com

شب های احیا هم با هم میرفتیم مسجد، یه کم اذیتمون میکردی اما در کل دختر گلی بودیماچ

واکسن شش ماهگیتم خدا رو شکر خیلی اذیت نکردیniniweblog.com

1هفته بود که وارد شش ماهگی شده بودی و بدون کمک میشستی .

ماشالا دخترمممممماچقلب، اینم عکس اولین باری که بدون کمک نشستی.

24 تیر همزمان با 5.5 ماهگیت غذای کمکی برات شروع کردم و خانم گل ما رسما غذاخور شدنیشخند

روز به روز داری شیرین تر میسی عزیزم، وقتی بهت میگم دست دست یه کم واسم دست میزنیniniweblog.com

سینه خیز هم که میری، فقط کافیه یه چیزی به چشمت بخوره و من بهت ندم ،اونوقت خودت دست به کار میشی و شیرجه میزنی سمتشniniweblog.com

این روزا حسابی سرما خوردی دلبرکم  باید کلی دارو بخوری ، امان از اون لحظه ای که میخوام بهت قطره ی شربت بدم نیشخند فقط کافیه قطره چکون رو ببینی، دهنت رو محکم میبندی و به هیچ عنوان باز نمیکنی و کله ات رو هم هی اینور اونور میکنیقلب

رفیق شیش بابایی، اگه بابا بیاد خونه بغلت نکنه خونه رو میزاری رو سرتنیشخند(واقعا راست میگن که دخترابابایین)

وقتی هم که مامانی و باباجون رو میبینی میخوای بپری تو بغلشون ،همچین دست و پاهاتو محکم تکون میدی بیا و ببینقلب

الان هم که دارم این ها رو برات مینویسم اول صبح و شما تو خوب نازی فرشته منخواب

خلاصه روزای خوشی باهات دارم ، امیدوارم این روز ها رو خدا نصیب همه کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

زنبق
30 مرداد 92 8:52
سلام مامان ِ هلیا ی گل...
می خواستم بگم کلی از این موضوع بارداری هفته به هفته ای که گذاشتید خوشم اومد.
اگه اجازه بدید من هم ایده بگیرم ازتون و بنویسم درباره ی این روزهام...
ممنون. دعام کنید.


اشکال نداره عزیزم
زنبق
30 مرداد 92 9:17
سلام.پیام خصوصی گذاشتم...
خواب گو
30 مرداد 92 9:43
سلام دوست من وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
شاه نی نی
30 مرداد 92 12:27
قربون اون تل سرش. هزار ماشالله چه بزرگ شده این جیگر.


بچه همسایه زود بزرگ میشه
مامان حسام كوچولو
30 مرداد 92 15:50
خدانكنه مريض بشي عروس قشنگم.
چند وقتي بود كه خبري ازتون نبود پس حسابي مشغول اين گل دختري.
انشالله كه زدودتر خوب بشه


ایشالا
مهسا مامان نورا
30 مرداد 92 19:48
سلام دوست خوبم ما که حسابی دلمون واسه هلیا جونم تنگ شده بود خوشحالم که صحیح و سالم هستید ودر کنار و در آغوش ناز دختر یه دونه ات خوش حالا مونده صبر کن یه کارایی میکنه که یه دلبریهایی میکنه که لت میخواد بخوریش بچلونیش خدا واست حفظش کنهافلین به این همه پیشرفت معلومه خیلی زرنگیا خاله ماشاله البته نورا هم مثل شما بود.


چند بار چلوندمش اساسی
شاه نی نی
31 مرداد 92 13:23
مهسا
1 شهریور 92 15:50
خدا براتون نگهش داره
مامان ارمیتا
2 شهریور 92 10:10
مامانی چقدر دیر به دیر میای


مگه این دختر وقت میزاره برام؟
مامان ساینا
2 شهریور 92 14:28
خدا حفظش کنه این ناز نازی خاله رو امیدوارم همیشه با هم خوش باشید.واقعا چقدر زود گذشت عزیزم بزرگ شده خانوم گلی خاله جون نی نی لاغر مثل نی نی من اما مهم نیست سالم باشه
ناهید
3 شهریور 92 13:56
سلام عزیزم کجا بودی نبودی مامان عاشق دخترت چقدرناز شده دلم میخواد کلی ببوسمش این وروجکو از طرف من حسابی ببوسش


این دختر وقتی برام نمیزاره که بیام، چشم میبوسمش حسابی.
مامي غزل
4 شهریور 92 8:38
سلام عزيزم اي جان خدا دخمل اتو حفظ كنه اره نصفه راه مونده كلي دلنگروني خدا همه فرشته ها رو حفظ كنه عزيزممممممم
مامان درسا
6 شهریور 92 2:09
عزیزم چه خانمی شدی.
مامي نسيم
12 شهریور 92 21:31
اي واي ماماني منم داستان دارم با قطره دادن پسر منم دهنشو سفت ميبنده اي قربون اون دست زدنت برم ايكاش از دست زدنشم عكس بذاري
مامان حسام كوچولو
15 شهریور 92 19:16
روز دختر مبارک امیدوارم مثل حنا با مسئولیت مثه کزت صبور مثه ممول مهربون مثه جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی !
شاه نی نی
16 شهریور 92 12:55
خیلی وقته آپ نکردی ؟ خبری هم ازتون نیست . پیش رزا هم بیائین .
ناهید
16 شهریور 92 13:14
روزت مبارک هلیای قشنگم