هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

شاعرانه

مادر بزرگم ميگفت خوش به حال هرکي دختر داره اخه دختر واسه مادرمونس و غمخواره وقتي مادر تو خونه غم دره مرحمي روي دل اون ميزاره من ميگفتم که بي بي تو که دختر نداري چرا اين حرفا رو باور داري بي بي ميگفت تو يه روزي پا ميزاري جاي من من که نيستم اگه دختر داشتي باورت ميشه مثه باور من کاش بي بي بود تا بگم من بي بي جون من الان يه دختر دارم   ...
4 مهر 1391

خرید های دیروز

سلام شاه دخترو دیروز بازم با مامانی برات خرید کردیم این اولیش حوله خانوم گل اینم بالش شیر دهی ( ای جونممممممممممم) کفش جیغ جیغی (البته من میگم جیغ جیغی ) جوبالات (جوراب هات) اینم تشک تعویضت اینم زانو بند دخترم برا وقتی چهار دست و پا خواست بره. یه قرمزشم خریدم امروزم قراره کالسکه و کریر و .... برسن وقتی اوردن عکسشو برات میزارم   ...
2 مهر 1391

درد دل

سلام مامانم خوبی خانمی؟ در چه حالی؟ این روزا من و مامانی در تکاپوی خرید سیسمونی (یا به قول من سیمسونی ) برای گل دختریم عکس هاشو تو یه پست جدا برات میزارم تو میدونی چقدر من و به خودت وابسته کردی مامان؟ با این ورجه وروجه کردن هات داری روز به روز من و عاشقتر میکنی تازگی ها وقتی به این فکر میکنم که یه لحظه پیشم نباشی اشکام میریزه اصلا نمیتونم به عروس کردنت فکر کنم اخه این چه حسیه که من دارم؟؟؟؟؟ راستی مامانی اینا دارن ساکشون رو میبندن . منم کم مونده کنار ساک بسته شده گریه کنم خبر نداری مامانی این روزا اینقدر قربون صدقت میره همش بهم میگه تا من میرم و میام به این بچه گشنگی (گرسنگی ) ندی خوب تقویت کنی خو...
1 مهر 1391

مبارک باشه

سلام دختر گلم   خوبی عزیزم؟ در چه حالی؟ روزا که تو دل من همش داری گل کوچیک بازی میکنی  الهی فدات شم دخملی من امروز 5ماهت تموم میشه و وارد 6 ماهگی میشی وای اصلا باورم نمیشه خیلی به اومدنت نمونده راستی خانومم امروز روز دختره روزت مبارک  دختر من ...
28 شهريور 1391

دلتنگی

سلام خانوم طلا حال و حوالت چطوله؟ خوفی مامی؟ جات راحته؟ اذیت که نیستی؟ اوه مادری جونم برات بگه که روزای سخت من داره شروع میشه و منم با این سختی ها میجنگم اره دیگه برای داشتن گل دخترم با همه ی نا ملایمت ها میجنگم چی خیال کردی؟؟ حالا دیگه بزرگ شدی و کل رحم منو اشغال کردی واسه همین به معده ام خیلی فشار میاد وقتی غذا میخورم از بس به معده ام فشار میاد قفسه سینم درد میگیره و تا تو قلبم تیر میکشه دیگه بعد از غذا باید به زحمت نفس بکشم حرارت بدنم هم که از دیروز 3 برابر شده دارم میمیرم امشب داشتم یه کم اذیتت میکردم تو هم همچین خوشگل واسم تکون میخوردی راستی دیشب اولین کتک رو از بابا خوردی اخه میدونی چیه؟ بابایی خوابش خ...
26 شهريور 1391

خاطرات دوران جنینی....

شروع: تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه خاطرات یک جنین... اظهار وجود: هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در...
25 شهريور 1391