هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

و اینک ماه اخر......

سلام دختر نازم بالاخره ماه اخر رسید و من به اصطلاح پا به ماه شدم این روزها حرکتت هات فرق کرده الان بیشتر خودتو یه جا جمع میکنی و کمتر لگد میزنی اخه دیگه حسابی جات تنگه مامانی از روزی که وارد ماه نه شدم یه کمی درد دارم و همش بیحالم  فشارم هم که خیلی افت کرده خواب شبم مختل شده و حسابی احساس سنگینی میکنم خلاصه اینکه کم کم دارم مادر میشم دیگه اینکه این روزها حسابی مشغول خرید کردن واسه تو گل دختریم  و منم مشغول چیدن اتاقت نمیدونم کی به دنیا میایی اما اینو میدونم که با تمام سختی هایی که دارم یه زمانی دلم برای این روزا تنگ میشه برای به سختی خواب رفتن ها برای لگد های محکمت برای سکسکه های نازت بر...
3 دی 1391

روز های بیاد موندنی

شهریور 1387 : خواستگاری بابا از مامان ابان 1387 : جشن نامزدیمون اذر 1387: عقد کردیم مرداد 1388: جشن عروسیمون   ابان : تولد بابایی    اردیبهشت 1391: بی بی چکم مثبت شد   اردیبهشت 1391: ازمایش خونم هم مثبت شد  خرداد 1391: رفتم سونو همه چی خوب بود و روزی که این وبلاگ رو برات ساختم  تیر 1391: برا بار دوم رفتم سونو قلبت تشکل شده بود و روز تولد مامانت  مرداد 1391: برا اولین بار صدای قلب مهربونت رو شنیدم  مرداد 1391: فهمیدم نی نی گلم دختره   مهر 1391 : صورت دخملمم رو دیدم ...
27 آذر 1391

خدایا شکرت ....

سلام عشق مامان امشب یکی از بهترین شب های زندگیم بود همراه بابایی رفتیم برا سونوگرافی. اولین باری بود که بابا همرام اومد داخل کلی ذوق داشت تو چشاش اینو خوندم اخرین باری که این جوری دیدمش موقعی بود که بیبی چکم مثبت شد خلاصه بابایی اومد به صورت زنده دخترشو دید کلی از دکتر سوال کرد . ازش پرسید از کجا معلومه که دختره؟ از دست این سوال های بابات خلاصه دکتر گفت همه چیزت خوبه (خدایا شکرتتتتتت) کلی خوشحال شدم وقتی از مطب اومدیم بیرون انگار رو ابرا بودم خدایا بازم شکرت ...
26 آذر 1391

دلنوشته

سلام وروجک تو دلی من خوب داری واسه من دلبری میکنی خانومم روز به روز لگد هات داره قوی تر و محکم تر میشه و من از این بابت حسابی خوشحالم بعضی شب ها موقع خواب همچین لگد میزنی که با خودم میگم الانه که بیایی بیرون کارم به جایی رسیده که وقتی لگد محکم میزنی از شدت خوشحالی جیغ میکشم و اشک میریزم یواش تر مامانی . من مادرم اینقدر با لگد زدن هات ذوق مرگم نکن  تا روز موعود نرسه من و تو نمیتونیم همدیگرو ببینیم. تحمل کن  میدونم جات تنگه اما وعده دیدار نزدیک است فقط  روز دیگه مونده این روزا حسابی نفس تنگی گرفتم و تا یه کم کار میکنم به هن هن میوفتم  عین این خانم های پیرزن( ) خلاصه یه اوضاعه افتضاحی دارم که بی...
19 آذر 1391

شروع هفته ای جدید

عشق مامان وارد  هفتگی شد واییییییییی خدا جون باورم نمیشه کم کم داریم به وعده دیدار نزدیک میشیم جنین:   در این هفته جنین سی و سه هفته است. اگر امکان داشت که دست جنین را بگیریم، جنین می توانست دست ما را فشار دهد .(الهی مادر فدای اون دستات بشه ) ناخنهای پا آنقدر بلند شده اند که از انگشتان بیرون آمده اند .(فتبارک ا... احسن الخالقین) بند ناف نیم متر طول دارد و 1 تا 2 سانتی متر هم پهنای آن است. فشار داخل بند ناف و لغزندگی آن مانع از گره خوردن آن می شود. اما اگر هم این اتفاق بیفتد به طور معمول خودش باز می شود. جنین از بند ناف به عنوان اسباب بازی استفاده می کند و آن را می جود، (الان دلم میخواد از شدت شادی جیغ بکشم)...
9 آذر 1391

رشد نکردی!!!!!

سلام ماه شب های من حال و احوالت چطوره خانومم؟ جات خوبه؟ کم و کسری نداری؟ دوشنبه رفته بودم پیش دکی بهم گفت دخترت نسبت به دو هفته پیش رشدی نکرده خشکم زده بود با اینکه خودم توی این دو هفته 1.5 کیلو وزن اضافه کرده بودم اما تو هیچی رشد نکردی اخه چرا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! دکی کلی برام قرص تقویتی نوشت و گفت دو هفته دیگه سونوت میکنم ببینم اوضاع در چه حاله؟ خلاصه امیدوارم خوب رشد کنی تا اینجای حاملگی در کل دختر خیلی خوبی بودی و منو خیلی اذیت نکردی پس خواهشا مابقیه حاملگی هم دختر خوبی باش و خوب رشد کن ...
9 آذر 1391

از همه چی....

سلام نانازم امروز میخوام از هرچی که به ذهنم رسید برات بگم بزار اول از ازدواجمون بگم بین کلی خواستگار بابایی رو انتخاب کردم  نه به خاطر تحصیلات نه با خاطر خانواده و نه به خاطر کلی چیز دیگه فقط و فقط به خاطر خودش موضوع دوم: بچه داری بابایی از همون روز اول بچه میخواست اما من نه نه اینکه بچه دوست نداشته باشم نه نه واسه اینکه هنوز بچه بودم درس داشتم و از همه مهم تر اینکه از زایمان میترسیدم بالاخره 2 سال بعد از ازدواج من راضی شدم نی نی داشته باشیم ولی نی نی نخواست پیش ما بمونه و برگشت پیش خدا حالا بزار یه خاطره از اون موقع برات تعریف کنم.... پارسال تابستون وقتی نی نی تو دلم بود و من نمیدونستم با عمه  این...
2 آذر 1391

هفته های اتنظار

سلام دخترم سلام نفسم حال و احوالت چوره عشق مامان؟ بالاخره هفته های انتظارمون تک رقمی شد حالا فقط  هفته مانده این روز ها همش دارم به سال دیگه همین موقع فکر میکنم به وقتی که کنارمی واییییییییییییییی که چقدر شیرینه امروز اخرین روز از هفت ماهگیته عسلم فردا وارد 8 ماهگی میشی از دیشب شکمم وحشتناک شروع به خارش کرده  امشب به بابا گفتم شکمم داره کم کم پاره میشه اینقدر بهم خندید خو مگه دروغ میگم؟؟؟!!! بقیه حرفام باشه تو پست بعدی ...
27 آبان 1391

چند تا عکس

سلام مهر مامان یه سری عکس بود که برات نزاشته بودم (یعنی یادم رفته بود ) حالا برات گزاشتم اول عکس کیک تولد بابا که از طرف تو بوده اینم دسته گلی که براش خریده بودم این یکی هم سوغاتی عزیزت (فک کنم از تهران خریده بود ) ...
25 آبان 1391

اندر احوالات مهراسای مامان در 30 هفتگی

جنین: در این هفته جنین سی هفته ای است. بدن جنین دیگر مانند گذشته به سرعت رشد نمی کند، اما مغزها هنوز به رشد سریع خود ادامه می دهند. وقتی که چین خوردگی های جدیدی در سطح مغز به وجود می آید، اندازه ی جمجمه و دور سر افزایش می یابد. تعداد رابطهای (سیناپس) عصبی به تعداد بسیار زیادی افزایش می یابد. موها درشتتر می شوند و ناخنهای دست و پا حالا آماده است. موهای جنینی حالا در قسمت کمی از بدن جنین وجود دارد. مژهها و ابروها بلند می شوند. حالا جای جنین آنقدر در شکم مادر تنگ است که جنین به سمت پاهایش خم شده است که به آن حالت جنینی می گویند. در زیر پوست جنین چربی بیشتری جمع می شود و کم کم جنین چهره ی یک نوزاد تازه به دنیا آمده را به خود می گیرد. (همش د...
24 آبان 1391