از همه چی....
سلام نانازم امروز میخوام از هرچی که به ذهنم رسید برات بگم بزار اول از ازدواجمون بگم بین کلی خواستگار بابایی رو انتخاب کردم نه به خاطر تحصیلات نه با خاطر خانواده و نه به خاطر کلی چیز دیگه فقط و فقط به خاطر خودش موضوع دوم: بچه داری بابایی از همون روز اول بچه میخواست اما من نه نه اینکه بچه دوست نداشته باشم نه نه واسه اینکه هنوز بچه بودم درس داشتم و از همه مهم تر اینکه از زایمان میترسیدم بالاخره 2 سال بعد از ازدواج من راضی شدم نی نی داشته باشیم ولی نی نی نخواست پیش ما بمونه و برگشت پیش خدا حالا بزار یه خاطره از اون موقع برات تعریف کنم.... پارسال تابستون وقتی نی نی تو دلم بود و من نمیدونستم با عمه این...