هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

روزهای با تو بودن

روزها دارن تند تند میگذرن و تو داری جلو چشام رشد میکنی و چقدر شیرینه دیدن این لحظات و چقدر سخته مادر شدن حالا برات بگم از حال این روزا بابا ک چپ میره راست میره میاد بوست میکنه و قربون صدقت میره مامانی ک فعلأ اینجاست و حسابی هوامون رو داره جنابعالی هم که شیر .جیش لالا، بعضی شبا هم گریه خودمم ک هنوز کلی درد دارم و بخیه هام نشتی دارن و حسابی اذیتم بعد از تولدت 14بهمن جز یکی از مهمترین روزای زندگیته تو این روز شناسنامه دار شدی من برا اولین بار پوشکتو عوض کردم و مهمونی تولدت هم بود حالا بزار برات بگم از کارهای خودت: تو خواب یا موقع شیر خوردن یه خنده خوشگل تحویل میدی که تمام خستگیم بیرون میره ژست های...
24 بهمن 1391

یه تغییر اسم ناگهانی

سلام دخملی نازم پنج ماهه دارم به اسم مهراسا صدات میزنم اما حالا این روز های اخر یه دفعه اسمت تغییر کرد حالا سر فرصت میام جریانشو بهت میگم و اما اسمت...... من و بابا تصمیم گرفتیم اسمت رو " هلیا "  بزاریم. هلیا به معنی خورشید، دختر خورشید و گلی که از میان گل دیگری بشکفد، است. پی نوشت : از تمام خاله هایی که ما تو لینکستان وبشون هستیم خواهشمندیم با توجه به تغییر نام دخملی اسم وبمون رو تغییر بدن  مرسییییی خاله جون جونی ها ...
4 بهمن 1391

و بالاخره هفته آخر

سلام عشق مامان اینم هفته اخر انتظار من و تو ، نمیدونی چه حالی دارم باز من دیوانه ام مستم.................. چقدر حس قشنگیه پایان نه ماه انتظار دیدن یه فرشته تو بغل گرفتنش شیر دادنش خدای من...... پس کی میخوای بیایی مامانی؟ تازه دارم میفهمم چقدر انتظار سخته و شیرینه خدایا شکرت به خاطر تمام نعمت هات ، خدا شکرت که این نه ماه به خوبی داره به پایان میرسه. خدا شکر که بالاخره منم مادر شدم خدایا شکرتتتتتتتتتت......................   ...
30 دی 1391

لحظه دیدار نزدیک است

لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام ، مستم باز میلرزد دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم.... امروز ظهر درد شدیدی اومد سراغم ، تو اوج درد یه حس خاصی داشتم هم خوشحال بودم هم ناراحت هم درد میکشیدم هم لذت میبردم هم میخندیدم هم اشک میریختم هم دلم میخواست این درد حقیقی زایمان باشه هم دوست داشتم یه هفته صبر کنی بعد به دنیا بیایی اخه هنوز کلی از کارام مونده مامانی تازه فردا قراره یکی بیاد بقیه کارای خونه رو انجام بده پس فردا تازه وقت ارایشگاه دارم شنبه اینده نوبت دکتر دارم و مهمتر از همه اینکه هنوز دکتر مرخصیه تو که این همه صبر کردی خوشگلم یه هفته دیگه هم صبر کن هر چند برای دیدنت بی تابم باباتم که وا...
23 دی 1391

روز های آخر

سلام عشقم در چه حالی مامان جان؟ خوب واسه خودت اون تو داری وول میخوری وروجک به عرض دختر گلم برسونم که جنابعالی الان تو هفته 38 هستی خیلی به دیدارمون نمونده تقریبا بیست روز دیگه تو بغلمی جونم برات بگه از این روزا: حسابی احساس سنگینی میکنم و نفسم حسابی تنگ میشه بعضی شب ها خواب های پریشون میبینم افتادم به جون خونه حسابی خونه تکونی دارم ماه درد زیاد دارم و همش کمر دردم مامانی اجیل و قهوه هامون رو اماده کرده و منتظر اومدنته دکی رفته مرخصی و تا اخر دی نیست پس لطفا هوای اومدن به سرت نزه عزیزم یه چند روزه حالت افسرگی پیدا کردم .نمیدونم چرا؟؟؟!!!!  خلاصه اینم از خبرهای این روزهای گذشته. هرچی به روزهای اخ...
17 دی 1391

و اینک ماه اخر......

سلام دختر نازم بالاخره ماه اخر رسید و من به اصطلاح پا به ماه شدم این روزها حرکتت هات فرق کرده الان بیشتر خودتو یه جا جمع میکنی و کمتر لگد میزنی اخه دیگه حسابی جات تنگه مامانی از روزی که وارد ماه نه شدم یه کمی درد دارم و همش بیحالم  فشارم هم که خیلی افت کرده خواب شبم مختل شده و حسابی احساس سنگینی میکنم خلاصه اینکه کم کم دارم مادر میشم دیگه اینکه این روزها حسابی مشغول خرید کردن واسه تو گل دختریم  و منم مشغول چیدن اتاقت نمیدونم کی به دنیا میایی اما اینو میدونم که با تمام سختی هایی که دارم یه زمانی دلم برای این روزا تنگ میشه برای به سختی خواب رفتن ها برای لگد های محکمت برای سکسکه های نازت بر...
3 دی 1391

خدایا شکرت ....

سلام عشق مامان امشب یکی از بهترین شب های زندگیم بود همراه بابایی رفتیم برا سونوگرافی. اولین باری بود که بابا همرام اومد داخل کلی ذوق داشت تو چشاش اینو خوندم اخرین باری که این جوری دیدمش موقعی بود که بیبی چکم مثبت شد خلاصه بابایی اومد به صورت زنده دخترشو دید کلی از دکتر سوال کرد . ازش پرسید از کجا معلومه که دختره؟ از دست این سوال های بابات خلاصه دکتر گفت همه چیزت خوبه (خدایا شکرتتتتتت) کلی خوشحال شدم وقتی از مطب اومدیم بیرون انگار رو ابرا بودم خدایا بازم شکرت ...
26 آذر 1391

دلنوشته

سلام وروجک تو دلی من خوب داری واسه من دلبری میکنی خانومم روز به روز لگد هات داره قوی تر و محکم تر میشه و من از این بابت حسابی خوشحالم بعضی شب ها موقع خواب همچین لگد میزنی که با خودم میگم الانه که بیایی بیرون کارم به جایی رسیده که وقتی لگد محکم میزنی از شدت خوشحالی جیغ میکشم و اشک میریزم یواش تر مامانی . من مادرم اینقدر با لگد زدن هات ذوق مرگم نکن  تا روز موعود نرسه من و تو نمیتونیم همدیگرو ببینیم. تحمل کن  میدونم جات تنگه اما وعده دیدار نزدیک است فقط  روز دیگه مونده این روزا حسابی نفس تنگی گرفتم و تا یه کم کار میکنم به هن هن میوفتم  عین این خانم های پیرزن( ) خلاصه یه اوضاعه افتضاحی دارم که بی...
19 آذر 1391

رشد نکردی!!!!!

سلام ماه شب های من حال و احوالت چطوره خانومم؟ جات خوبه؟ کم و کسری نداری؟ دوشنبه رفته بودم پیش دکی بهم گفت دخترت نسبت به دو هفته پیش رشدی نکرده خشکم زده بود با اینکه خودم توی این دو هفته 1.5 کیلو وزن اضافه کرده بودم اما تو هیچی رشد نکردی اخه چرا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! دکی کلی برام قرص تقویتی نوشت و گفت دو هفته دیگه سونوت میکنم ببینم اوضاع در چه حاله؟ خلاصه امیدوارم خوب رشد کنی تا اینجای حاملگی در کل دختر خیلی خوبی بودی و منو خیلی اذیت نکردی پس خواهشا مابقیه حاملگی هم دختر خوبی باش و خوب رشد کن ...
9 آذر 1391