لحظه دیدار نزدیک است
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز میلرزد دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم....
امروز ظهر درد شدیدی اومد سراغم ، تو اوج درد یه حس خاصی داشتم
هم خوشحال بودم هم ناراحت
هم درد میکشیدم هم لذت میبردم
هم میخندیدم هم اشک میریختم
هم دلم میخواست این درد حقیقی زایمان باشه
هم دوست داشتم یه هفته صبر کنی بعد به دنیا بیایی
اخه هنوز کلی از کارام مونده مامانی
تازه فردا قراره یکی بیاد بقیه کارای خونه رو انجام بده
پس فردا تازه وقت ارایشگاه دارم
شنبه اینده نوبت دکتر دارم
و مهمتر از همه اینکه هنوز دکتر مرخصیه
تو که این همه صبر کردی خوشگلم یه هفته دیگه هم صبر کن
هر چند برای دیدنت بی تابم
باباتم که واسه خودش یه پا دکتر شده فقط کافیه درد من شروع بشه
میاد دست میزنه به شکم من میگه الان بچه منبسط شده (منظورش همون انقباضات زایمانه)
خلاصه باید باشی ببینی حالا ایشالا وقتی به دنیا اومدی میبینی
ماشالا این روز های اخر هم حسابی زدی شکم منو داغون کردی شیطون بلا
بعضی وقتا همچین لگد میزنی یا خودتو کش و قوس میدی که جیغم میره هوا
می بوسیمت دوتایی
من و بابایی