چهار ماهگی
دو روز پیش شما 4 ماهگیتون تموم شد و رسما وارد پنجمین ماه زندگیت شدی ماه من
و طبق سنت دیرینه () شما رو بردم واسه واکسیناسیون ،بمیرم مامان کلی گریه کردی
وقتی اومدیم خونه یه دو ساعتی خوابیدی اما از بعد بیدار شدنت قصه تازه شروع شد
بی ارومی ،گریه، شیر نخوردن و تب کردنت داشت دیوونم میکردتازه از دیروز عصر یه کمی بهتر شدی.
و اما مناسبت امروز......
1سال پیش در چنین روزی این وبلاگ ساخته شدیادش بخیررررررررررررررر
وقتی داشتم این وبلاگ رو برات میساختم همش با خودم میگفتم : کی بشه من این فرشتمو ببینم؟ عکساشو اینجا بزارم
چقدر زود گذشت و تو چقدر زود داری بزرگ میشی
یه چند روزیه حسابی داری اذیتم میکنی و همش داری نق میزنی، تو خواب یه دفعه گریه میکنی و دیگه اروم نمیشیاعتصابتم تموم نمیشه که هم خودت راحت بشی هم ما
وقتی هم ،خوابت میاد مجبورم بزارمت تو کالسکه و دور خونه بچرخونمت تا خواب بری
این چند روز که بابا نبود وقتی که نق میزدی صدای ضبط شده بابا رو برات میزاشتم هم اروم میشدی و هم دهنتو باز میکردی که گوشی رو بکنی تو دهنتقربون این دخترم برم که باباشو حسابی میشناسه
در ضمن دختر مامان همچنان کچل میباشد (مامانی میگه منم تا 1 سالگی کچل بودم ) منه خوش خیالو بگو که قبل از به دنیا اومدنت یه عالمه کش و گیره و کلیبس مو برات خریدم
اینم عکست قبل از اینکه واکسن بزنی، فک کنم میدونستی قراره چه بلایی سرت بیاد ببین چه اخمی کردی