هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

وقتی مادر میشوی...

  وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی… انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی… با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی… دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه. وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت… وقتی گردن میگیره، غلت...
15 تير 1392

بازی وبلاگی

از طرف مامان ساینا جون به یه بازی دعوت شدیم. حالا باید به این سوال ها جواب بدیم: 1:بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ از دست دادن عزیزام 2:اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ یه سر به همه میزدم 3:اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزوی 5 الی 12 حرفیتو داشته باشه اون چیه؟ عاقبت بخیری هلیا 4:از میان سگ.پلنگ.اسب.گربه.عقاب کدامیک را دوست داری؟ از همشون بدم میاد 5:در پختن چه غذای تبحر نداری؟ هر غذایی که بیشتر وسواس نشون بدم بدتر میشه 6:کارتون مورد علاقه دروان کودکی؟ بابا لنگ دراز 7:اولین واکنشت موقع اعصبانیت؟ داد و بیداد 8:با مرغ.دریا.اورانیوم.خسته یه جمله بساز؟ خسته شدم از بس رفتم لب دریا مرغ خوردم و اورانیو...
5 تير 1392

پنج ماهگی

بالاخره وقت کردم بیام سر وقت این وبلاگ  حسابی دستمو گذاشتی تو پوست گردو خانم خانما الان دیگه روزای اخر پنج ماهگیتو داری پشت سر میزاری و حسابی بلا شدی اعتصابت خوب شده اما حالا یه مشکل دیگه داریم اونم خوابته همش تو خواب جیغ میزنی و گریه میکنی فوق العاده هم تنبلی (عین خودم ) اصلا رو شکم نمیخوابی . یه کم هم که خودم میخوابونمت بعد از 2دقیقه جیغت میره هوا هر چی دستت بدم صاف میکنی تو دهنت عاشق شیشه دلستر و نوشابه و اب معدنی هستی میکنیشون تو دهنت و باهاش لثه هاتو میخارونی به خاطر دندونات کلی از دهنت اب میاد اونم چه ابییییییییی  مجبورم همش برات پیشبند ببندم چند وقت پیش هم همراه مامانی اینا اولین مسافرتت رو هم رفتی . با هم...
5 تير 1392

چهار ماهگی

دو روز پیش شما 4 ماهگیتون تموم شد و رسما وارد پنجمین ماه زندگیت شدی ماه من و طبق سنت دیرینه ( ) شما رو بردم واسه واکسیناسیون ،بمیرم مامان کلی گریه کردی وقتی اومدیم خونه یه دو ساعتی خوابیدی اما از بعد بیدار شدنت قصه تازه شروع شد بی ارومی ،گریه، شیر نخوردن و تب کردنت داشت دیوونم میکرد تازه از دیروز عصر یه کمی بهتر شدی. و اما مناسبت امروز...... 1سال پیش در چنین روزی این وبلاگ ساخته شد یادش بخیررررررررررررررر وقتی داشتم این وبلاگ رو برات میساختم همش با خودم میگفتم : کی بشه من این فرشتمو ببینم؟ عکساشو اینجا بزارم چقدر زود گذشت و تو چقدر زود داری بزرگ میشی یه چند روزیه حسابی داری اذیتم میکنی و همش داری نق میزنی، تو خواب یه دفع...
11 خرداد 1392

کلی خبررررر

دختر گلم ببخشید که دیر به دیر وبت رو اپ میکنم  اخه حسابی سرگرم تو و کارهاتم. ماشالا حسابی شیطون و شلوغ شدی و اجازه نمیدی از کنارت تکون بخورم اخه وقتی از جلو چشات ناپدید میشم خونه رو میزاری رو سرت زمانی که وارد 4 ماهگی شدی کلا از این رو به اون رو شدی . شیر نمیخوردی نمیخوابیدی و همش غرغر میکردی بردمت دکتر و اونم گفت وقتی بچه ها وارد 4 ماهگی میشن یه حالاتی از این قبیل دارن که ما بهش میگیم اعتصاب شیر درستی که نمیخوری همش هم داری غر غر میکنی و حسابی ضعیف شدی تو این ماه برای اولین بار یه خنده بلند کردی (ظهر 15 اردیبهشت خونه مامانی. زمانی که مامانی داشت باهات بازی میکرد) 30 اردیبهشت هم برا اولین بار کاملا غلت زدی حالا که...
5 خرداد 1392

3 ماهگی و روز مادر

دختر مامان 3 ماهه شد و حالا دیگه حسابی واسه خودش خانمی شده الان دیگه به قشنگی با ما حرف میزنی البته ناگفته نماند که با بابا بیشتر از من حرف میزنی یه چند روز بهت شیشه دادم دیگه سینه رو پس زدی منم ازت گرفتم هم شیشه رو هم پستونک رو. البته جونم در اومد تا تونستم ازت بگیرم در سومین ماهگرد تولدت بردمت قد و وزن حالا دیگه یه خانم 60 سانتی با 5کیلو و 800گرم وزن شدی خودمم 2 کیلو اضافه کردم عصرش هم مادر و دختر رفتیم گوش هامون رو سوراخ کردیم بمیرم کلی جیغ کشیدی اینم عکس گوش سوراخ شده امروز هم روز مادر بود و من برا اولین بار تو این روز مادر بودم پارسال روز مادر رفتم تست بتا دادم اما هنوز خبری از وجودت نبود ولی امسال ...
11 ارديبهشت 1392