هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

نه و ده ماهگی

بالاخره یه وقتی پیدا شد من بیام اینجا اول بگم از دلیل این همه تاخیر،یک ماه سرما خورده بودی یه هفته خوب میشدی دوباره سرما میخوردی خلاصه من از تو میگیرم بابا از من و همین رویه ادامه داره حالا بگم از کارات: چهار دست و پا حرفه ای میری، پشت مبل ،زیر و پشت بوفه،پشت میز تلویزیون ،زیر میز نهار خوری، پشت یخچال، خلاصه جایی نیست که نرفته باشی خونه و زندگی برام نزاشتی کچلت کردم تا موهات یه دست در بیاد،اینقدر قیافت با مزه شده واولین مرواریدت هم 21 ابان سر زد ، به خاطر دندونات هم کلی اذیت شدی به خاطر سرما خوردگی طولانیت از غذا هم افتادی فعلا که بغیر از شیر هیچی دیگه نمیخوری،تازه امروز هم برا اولین بار موقع شیر خوردن گازم گرفتی یعنی یه ...
6 آذر 1392

عکس

    عاشق ریشه های قالی هستی اینجا عمه ام داشت نماز میخوند که شما حمله کردی به جانمازش اینم یکی از کار های روزانت اینم اونجا که گفتم عاشق سیم هستی، تازه نگاهتم به تلویزیون بود ،خاموش که میشد خوشت میومد ...
26 شهريور 1392

هشت ماهگی

واقعا نمیرسم بیام اینجا قبل از همه چیز باید رو ز دختر و بهت تبریک بگم،یه چند وقتی نت قطع بود و نتونستم بیام ، بعد از اونم کار های جنابعالی تاج سر ما حسابی شیطون شده بعد از پروژه سنگین سرما خوردگی، نوبت رسید به بد غذا شدنت ،قبلا با اشتها غداتو میخوردی اما الان دیگه حاضر نیستی لب به غذا بزنی خوابیدنت هم که قربونش برم ... نگم بهتره حالا بگم از شیرین کاری هات: به صورت حرفه ای چهار دست و پا میری ، هر جا من برم پشت سر من میایی مگر اینکه بین راه یه چیزی نظرتو جلب کنه و راهتو کج کنی جدیدا هم دست و میگیری به هرچی رسید و بلند میشی ، با همین کارت حسابی ضربه خوردی ،چند باری افتادی زمین جای این انگشت های کوچیکت همه جا هست : میز عسلی،میز ت...
26 شهريور 1392

شش و هفت ماهگی

یه مامان عاشق میخواد شروع به نوشتن کنه بخشش مامانی اگه اینقدر دیر اومدم اینجا، حسابی سرگرممم روزها دارند تند تند میگذرن و تو داری جلو چشام بزرگ میشی و قد میکشی یه کمی یواشتر خانمیییییی ، بعضی وقت ها فکر میکنم اینجوری تو داری بزرگ میشی چند روز دیگه باید عروست کنم حالا بریم سر وقت اتفاقات این دو ماه : امسال اولین ماه رمضون بود که 3 نفر بودیم و کنار سفره افطار یه مهمون جدید داشتیم شب های احیا هم با هم میرفتیم مسجد، یه کم اذیتمون میکردی اما در کل دختر گلی بودی واکسن شش ماهگیتم خدا رو شکر خیلی اذیت نکردی 1هفته بود که وارد شش ماهگی شده بودی و بدون کمک میشستی . ماشالا دخترممممم ، اینم عکس اولین باری که بدون ک...
30 مرداد 1392

وقتی مادر میشوی...

  وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی… انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی… با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی… دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه. وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت… وقتی گردن میگیره، غلت...
15 تير 1392

بازی وبلاگی

از طرف مامان ساینا جون به یه بازی دعوت شدیم. حالا باید به این سوال ها جواب بدیم: 1:بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ از دست دادن عزیزام 2:اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ یه سر به همه میزدم 3:اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزوی 5 الی 12 حرفیتو داشته باشه اون چیه؟ عاقبت بخیری هلیا 4:از میان سگ.پلنگ.اسب.گربه.عقاب کدامیک را دوست داری؟ از همشون بدم میاد 5:در پختن چه غذای تبحر نداری؟ هر غذایی که بیشتر وسواس نشون بدم بدتر میشه 6:کارتون مورد علاقه دروان کودکی؟ بابا لنگ دراز 7:اولین واکنشت موقع اعصبانیت؟ داد و بیداد 8:با مرغ.دریا.اورانیوم.خسته یه جمله بساز؟ خسته شدم از بس رفتم لب دریا مرغ خوردم و اورانیو...
5 تير 1392

پنج ماهگی

بالاخره وقت کردم بیام سر وقت این وبلاگ  حسابی دستمو گذاشتی تو پوست گردو خانم خانما الان دیگه روزای اخر پنج ماهگیتو داری پشت سر میزاری و حسابی بلا شدی اعتصابت خوب شده اما حالا یه مشکل دیگه داریم اونم خوابته همش تو خواب جیغ میزنی و گریه میکنی فوق العاده هم تنبلی (عین خودم ) اصلا رو شکم نمیخوابی . یه کم هم که خودم میخوابونمت بعد از 2دقیقه جیغت میره هوا هر چی دستت بدم صاف میکنی تو دهنت عاشق شیشه دلستر و نوشابه و اب معدنی هستی میکنیشون تو دهنت و باهاش لثه هاتو میخارونی به خاطر دندونات کلی از دهنت اب میاد اونم چه ابییییییییی  مجبورم همش برات پیشبند ببندم چند وقت پیش هم همراه مامانی اینا اولین مسافرتت رو هم رفتی . با هم...
5 تير 1392